فاطمه سادات ناظمی/ اگر چه در بخش نخست این گزارش و در مطلبی با عنوان «تحلیلی بر برگزاری ضعیف و پرچالش جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ «وضعیت بحرانی» یا «مدیریت ناکارآمد»!؟» سعی نمودیم تا به صورتی موجز و کاملا مُجمل، بخشی از بیآبرویی به وقوع پیوسته در فرآیند برگزاری این رویداد مهم سینمایی را مورد بررسی قرار دهیم. اما واقعیت آن است که افتضاح «فجر چهل و یکم» تنها محدود به کیفیت نازل برگزاری و یا کمیت ناقص اجرایی در بخشهای مختلف این رویداد مهم و تاثیرگذار فرهنگی و سینمایی نبوده و فقط اشتباهات متعدد و فرصتسوزی و «بیسامانی دبیرخانه» و یا ناتوانی و کمبضاعتی «دبیر» این رویداد برای برگزاری شکوهمند «چهل و یکمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر» را در بر نمیگیرد؛ بلکه اساسا آبروریزی اصلی متوجه «سازمان سینمایی» و ادعای «ریلگذاری جدید» در عرصه فرهنگ و سینما است!
آثار و تولیدات سینمایی به نمایش گذاشته شده در «بخش سودای سیمرغ فجر چهل و یکم» قطعا میتواند به عنوان ملاک خوبی برای قضاوت و سنجش ادعای «ریلگذاری جدید» توسط «مدیران سینمایی دولت سیزدهم» مورد توجه واقع شود. توجهی ویژه که بیش از هر چیز میبایست محتوای این تولیدات سینمایی را در برگرفته و بیش از هر چیز موید عدم تعارض این تولیدات با مبانی تفکری «دولت سیزدهم» باشد. تفکری که به درستی خود را وابسته به «آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی» میداند و از این جهت است که ظهور و عرضه تولیداتی مغایر «اصول اسلامی» و ناقض «منافع ملی» بر روی «پرده نقرهای فجر چهل و یکم» نه تنها گناهی نابخشودنی است؛ بلکه حکایت از بروز یک ندانمکاری و یا نفوذ در عرصه مدیریت فرهنگی و سینمایی کشور است و این موضوع از آنرو اهمیت مییابد که تصویر ارایه شده به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر بدانسان است که ایشان بیان داشته: جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نقطه اوج و عطف خود بیش از گذشته نزدیک شده است!
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» مصداق یکی از برجستهترین تولیدات سینمایی «ضد امنیت ملی» است که موفق شد تا در جمع ۲۴ فیلم گزینش شده توسط «هیات انتخاب چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر» حاضر شود. اثری به شدت سیاه و کاملا کثیف که به وضوح در «ژانر فلاکت» تولید شده است. اثری که البته به شیوه متداول در بازنمایی میزانسن «فقر و زجر» و «فقر و فلاکت» متمسک نمیشود و سعی میکند تا با نوعی بَزک و یا شاید ظاهرسازی برای خوشایند «سازمان سینمایی»، نماهایی از پیشرفت و آبادانی کشور را در کنار تصاویر کثیف و مردم و جامعه کثافت و پلید جنوب شهری بگنجاند و یا با قاب گرفتن از «آقازادههای باشرافت» و یا ارایه این ذهنیت که باید «خودمان به فکر خودمان باشم» و ... نویدبخش آینده روشن و مورد رضایت برای کسب «پروانه ساخت» باشد!!
معرفی «ایران اسلامی» به عنوان جامعهای به شدت مفلوک و آنچنان فروپاشیده از منظر اخلاقی که نوزادان و طفلهای شیرخوار در بطن این جامعه «چوب حراج» میخورند و خرید و فروش میشوند و یا ترسیم شکاف طبقاتی فاحش و معرفی حاکمیت و وابستگان ایشان به عنوان تمام طیف حاضر در طبقه مرفه و یا معرفی رسمی «نظام جمهوری اسلامی» به عنوان عامل اصلی فرومایه و بدبخت ماندن بخش عظیمی از مردم ایران و... اگر چه موضوعات قابل تامل در فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» میباشد؛ اما ماهیت «ضد امنیت ملی» این اثر سینمایی چیزی فراتر از این تصویرسازیهای رایج و به سبک انبوه آثار تولید شده طی یک دهه گذشته است و حتی اصرار این اثر در تولید «سکانس سقط جنین غیرقانونی» را در برنمیگیرد و یا با تصویرسازی و نمایش «سکانس ضجه کودکان شیرخوار» آن هم برای نخستینبار در سینما و برای حضور موفق در جشنوارههای خارجی و همچنین «سندسازی سینمایی» از فرایند «چوب زدن اطفال در ایران» را شامل نمیشود!
سوای نظر از انبوه مفاهیم سیاه و فلاکت ترسیم شده در این اثر سینمایی؛ عادیسازی و مشروعیت بخشیدن به «پروژه صهیونیستی ژنوم» همان ماهیت «ضد امنیت ملی» فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» و کارکرد اصلی این اثر سینمایی است که متاسفانه با مجوز «سازمان سینمایی دولت سیزدهم» تولید شده است. اثری که به سبب یک ندانمکاری محض، در شب ۲۲ بهمن و به عنوان «خاتمه بخش اکرانهای فجر چهل و یکم» در «برج میلاد» به نمایش گذاشته شد و جالبتر آنکه «وزیر بهداشت» نیز به عنوان میهمان برای تماشای چنین دستاوردی مورد دعوت ویژه قرار گرفته بود!
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» داستان کودک خردسالی است که دچار بیماری «گلبول داسی شکل خون» (Sickle cell disease (SCD)) شده است و حالا پدرخوانده و مادرخوانده این کودک که از آقازادهها محسوب میشوند و به سبب پدران مسئول خود از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار هستند به دنبال والدین اصلی کودک برمیآیند. اما وقتی از یافتن والدین ناامید میشوند تنها نقطه سفید و امیدبخش فیلم به عرصه میآید و پزشک درون این فیلم راه نجات کودک را ژندرمانی مطرح کرده و در قالب یک دیالوگ امیدبخش، چنین تجویز میکند که یا باید والدین کودک باشند یا اینکه به تازگی تکنیکی به وجود آمده است که به صورت کامل مشکل را حل کرده و میتوانند به سرعت بیماری کودک را مداوا بکنند! در این روش که تحت عنوان HLA Typing نامیده میشود با بررسی مشابهتهای ژنی بین یک جمعیت بسیار انبوه که از قبل بصورت داوطلبانه نمونههای سلولی خودشان را به این بانک جهانی اهدا کردند، مقایسه با نمونه مورد نظر صورت میگیرد و نمونه مشابه از سراسر جهان را به یکدیگر مرتبط ساخته تا عمل پیوند مغز استخوان برای دو فرد مشابه با یکدیگر سریعا اتفاق بیافتد و در این میان جالب اینجاست که برخلاف بیان این فیلم مبنی بر اینکه این تکنیک از یکسال پیش کشف شده است و ما امروز در ایران با این روش بیماران را درمان میکنیم و ...؛ این تکنیک قدمتی بالای ۱۵ سال دارد و در کشور ما هم از سالیان گذشته برقرار بوده است و با وجود اصرار «دولت حسن روحانی» و برجسته نمودن موارد مفید آن؛ اما در کل اثربخشی درمانی چشمگیری نیز ندارد و تنها موجب میشود تا «اطلاعات ژنتیکی ایرانیان» با حداقل هزینه و حداکثر دقت ممکن در اختیار جحودها و مراکز مطالعاتی غربی قرار گرفته و در طراحی «آفندهای بیوتیک» استفاده شود و «نسل انسان ایرانی» را در معرض حملات موثر «بیوتروریستی» قرار دهد. |
«سرقت ژنتیکی ژنوم ایرانیان» عنوان یک پروژه اسراییلی بود که به صورتی ویژه و چندین سال پیش از شروع ماجرای «کرونا» آغاز شد و طی یک برنامهریزی هوشمندانه، مراحل عادیسازی و مشارکتپذیری آن با استفاده از ظرفیت «سلبریتیهای ایرانی» مورد پیگیری ویژه رسانهای واقع گردید. در این میان حضور «دولت حسن روحانی» و همراهی و حمایت ویژه برخی دولتمردان با این «پروژه صهیونیستی» بر گستردگی تبلیغات این پروژه آن هم با هدف تمرکز بر جلبنظر جامعه و بالارفتن میزان مشارکت عمومی برای «تهیه نقشه ژنوم انسان ایرانی» افزود. رویکردی که منجر به تهیه و انتشار گسترده و بدون ممانعت ویدیو کلیپهایی نظیر «یکی از ما» در فضای رسانهای کشور گردید. ویدیو کلیپ تبلیغاتی پُرمخاطبی که در سال ۱۳۹۳ هجریشمسی و با حضور «گلشیفته فراهانی» ، «بهرام رادان» و تعدادی دیگری از سلبریتیهای سینمایی تهیه شده بود و به تبلیغ فواید مشارکت در این پروژه و تاثیرات ویژه آن برای نجات جان انسانها میپرداخت.
بر خلاف ادعای برخی سلبریتیهای مزدور که در ویدیوهای تبلیغاتی و سفارشی آن مقطع زمانی حاضر میشدند و با استفاده از ظرفیت رسانهای خود از مردم ایران میخواستند تا برای نجات جان سایر هموطنان ایرانی خود از مرگ و بیماری و ... در یک کار ساده و بسیار کمهزینه مشارکت کنند و اقدام به ارسال یک چوب پنبه آغشته به سلولهای بزاق دهانشان نمایند و ...؛ در همان زمان اساتید متعهد و دلسوزان متخصص ژنتیک در کشور این اقدام را یک «فاجعه ملی» مینامیدند و حتی برخی از ایشان همچون «دکتر شاهزاده اضلی» ریاست وقت «مرکز ملی ذخایر ژنتیکی کشور» مستندات علمی خود را رسانهای کرده و در مصاحبه با صدا و سیما این اقدام را در تضاد با «امنیت ملی» معرفی نمودند و رسما بیان داشتند که مشارکت عمومی جامعه در چنین پروژهای موجب دستیابی سازمانهای بینالمللی به «نقشه ژنوم ایرانی» شده و خطر بزرگی برای کشور در پیخواهد داشت. البته تبلیغات گسترده این «پروژه صهیونیستی» با آگاهیبخشی متخصصان دغدغهمند و پیگیری نهادهای امنیتی کشور تا حدی در همان مقطع فروکش نمود و حتی موجب شد تا «سازمان پدافند غیرعامل» به این موضوع ورود نماید و در سال ۱۳۹۵ آییننامهای را به تصویب برساند که ممنوعیت انتقال دادههای ژنتیکی به بیرون از کشور را تصریح مینمود. مراقبت امنیتی ویژهای که با ایجاد شرایط کرونایی تشدید گردید و در مجموع موجب شد تا طی سه سال کرونایی پشت سر گذاشته شده، دیگر هیچ نمونه خونی از خارج وارد ایران نشود و طی این مدت فقط از نمونههای خونی خویشاوندان همسان و غیرهمسان استفاده گردد. تمهید امنیتی ویژهای که موجب شد تا مشکلات پیوندی بیماران را به پایینترین حد خود برساند و عملا کشور را از «بانکهای ژنتیکی خارجی» و عموما صهیونیستی بینیاز سازد. مشکلاتی که پیش از این با مرگ ۸۰ درصدی بیماران پیوند مغز استخوانی از نمونههای آمریکایی و ۱۰۰ درصدی مریضان پیوندی با نمونههای خونی دریافت شده از اسرائیل همراه بود و ... |
اگر چه تبلیغات گسترده «پروژه صهیونیستی ژنوم» در همان بدو امر با هوشمندی نهادهای امنیتی کشور و روشنگری متخصصان ناکام ماند و درنهایت به انتشار چند ویدیو کلیپ خلاصه شد؛ اما حالا پس از گذشت چند سال ظاهرا بار دیگر عناصر نفوذی و پیگیر این پروژه فعالیت خود را آغاز نموده و جالب آنکه با استفاده از غفلت «سازمان سینمایی دولت سیزدهم» موفق شدند تا عادیسازی و مشروعیت بخشیدن به «سرقت ژنتیکی ژنوم ایرانیان» را به صورتی دراماتیزه درآورده و به آثار سینمایی راه دهند و موفق به تولید اثری همچون فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» شوند. اثری که با کسب مجوزهای لازم، موفق شد تا به معتبرترین و مهمترین رویداد سینمایی کشور راه یابد و در «بخش سودای سیمرغ چهل و یکمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر» مطرح و در معرض دید عموم گذاشته شود.
فیلم سینمایی «آنها مرا دوست داشتند» اگر چه در فُرم سینمایی خود دارای اشکالات بسیاری است و از ساختار و ساختمان ضعیف سینمایی برخوردار است؛ اما با این همه از نظر محتوا و کارکرد رسانهای، اثری «ضد امنیت ملی» محسوب میشود که به بهترین صورت ممکن توانسته به تکرار همان دیالوگهای «گلشیفته فراهانی» و «بهرام رادان» و برخی دیگر از سلبریتیهای سینمایی در سال ۱۳۹۳ هجریشمسی بپردازد. البته با این تفاوت که اینبار این دیالوگها نه به صورتی مستقیم و نه در قالب ویدیو کلیپهایی نظیر «یکی از ما» و ...؛ بلکه در فضای ایران سال ۱۴۰۱ هجری شمسی و از زبان «شخصیت پزشک فیلم» و پس ایجاد حدود ۷۰ دقیقه بار حسی و عاطفی بیان میشود و به عمق وجود مخاطب سینمایی اثر حقنه میگردد. دیالوگهایی مشترک و با ادبیاتی واحد که حاوی این تبلیغ برای «پروژه صهیونیستی ژنوم» است که: الان این تکنولوژی یکساله تو کل جهان اومده و از طریق تست دی ان ای و تست بزاق دهان انجام میشه و یک گوش پاک کن در دهان میکنن و تست میگیرن، نه درد داره نه استرس داره، تست رو میگیرن و بعد یک همسانش رو در هر کجای دنیا باشه پیدا میکنن و با خیال راحت مشکل رو حل میکنند و ... |
از دیگر آثار ارایه شده در «بخش سودای سیمرغ چهل و یکمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم فجر» فیلم سینمایی «چرا گریه نمیکنی؟» است، فیلمی که به صورتی کمسابقهای اقدام به ترویج باورهای «نیهیلیستی» (Nihilism) مینماید. اثری خستهکننده از منظر فُرم سینمایی که البته به صورتی بسیار عریان و شفاف و کاملا در جهت تقابل و مواجهه با «سبک زندگی اسلامی و ایرانی» مبادرت به تولید تصویر و دیالوگ مینماید و مخاطب سینمایی خود را به شدت دچار ناامیدی ساخته و با «حقنه یاس» در عمق جان ایشان سعی میکند تا به باورهای «پوچانگاری» (Absurdism) مبتلا و از این مسیر به وادی بیبندوباری بکشاند.
«چرا گریه نمیکنی؟» کشیده شدن داستانی نیم خطی از زندگی فردی به نام «علی شهناز» است که برادر کوچک خود را به خاطر بیماری از دست داده است. او که شب قبل از مرگ برادرش بسیار گریه کرده و از خدا خواسته تا برادرش را از مرگ نجات دهد، بعد از مرگ او، نسبت به دین و خدا و پیغمبر و... آنچنان بیاعتقاد شده که به صورتی هتاکانه بر چنین باورهایی میتازد. شخصیتی که اکنون بعد از مرگ برادرش دیگر نمیتواند گریه کند و حالا اطرافیانش سعی دارند با هر ترفندی او را به گریه وادارند و ... |
«چرا گریه نمیکنی؟» یک اثر کمرمق از لحاظ فُرم سینمایی است که حتی علاقمندان به گونه «سینمای پستمدرن» را راضی نکرده و بعضا حتی سرخورده ساخته و با یک رونویسی مجدد از ساخته نخست همین کارگردان یعنی فیلم سینمایی «رضا» مواجه مینماید. اثری البته هتاکتر نسبت به «شریعت اسلام» که در این مسیر از صراحت لهجه بیشتری نسبت به «رضا» برخوردار است و توانسته با ایدههای هجوآمیز و بسیار مبتذل خود آنچنان به «سبک زندگی اسلامی و ایرانی» بتازد که عملا وجاهت روایتگری خود را در سطح یک اثر «ضد دین» (Antireligion) تثبیت نماید.
هرچند در فیلم سینمایی «چرا گریه نمیکنی؟» ترویج هیچانگاری و یا تعرض آشکار به ذات اقدس الهی و شریعت اسلام و یا فحاشی و هتاکی مستقیم به انسان ایرانی و یا ضدیت با فرزندآوری و مواجهه با سیاستهای جمعیتی و یا بیاحترامی به روحانیت شیعه و یا هجو نمودن روضه و مراسم سوگواری امام حسین علیه السلام و یا توصیه به طلاق آسان و یا ترویج ازدواج سفید و یا آموزش کیفیت در رابطههای جنسی متعدد قرار گرفتن آن هم به صورت همزمان و ... مشهود است، اما این حجم از قباحتزدایی تنها بخشی از لایههای رویین این اثر است! باید توجه داشت که چالش اصلی در «چرا گریه نمیکنی؟» تصویرسازی و ترویج نوعی «سبک زندگی اباحهگرایانه» است. سبک زندگی ویژهای که به دنبال تحقق جامعهای است که هنجارهای اجتماعی در آن به صورتی کاملا «لیبرال» درآمده باشد و در حوزه فردی موجب گردد تا آدمی هیچ وظیفهای برای خود و در برابر خالق خود متصور نبوده و از این جهت پایبند به هیچ شریعت و قانونی در زندگی نباشد و حرام را مباح شمارد و مسیر و روش «بیقیدی» در پیش گیرد. اثری که آن هم با کسب مجوزهای لازم، موفق شد تا به معتبرترین و مهمترین رویداد سینمایی کشور راه یابد و در «بخش سودای سیمرغ چهل و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر» مطرح و در معرض دید عموم گذاشته شود.
ادامه دارد ...
نظرات